جای پای خدا
یا لطیف
داستان( جای پای خدا)
مردی در عالم رویا به سایه ی خود نگاه می کرد و جای پایش
که بروی ساحل افتاده بود اما جای پای دیگری هم دید به خداوند
گفت :خدایا این جای پای کیست که همیشه با من است؟
خداوندگفت :فرزندم جای پای من است که همیشه با تو همراه
است .مرد بقیه روزهای زندگیش را از نظر گذراند و لحظات بحرانی
و سختی را در ساحل زندگیش دید که فقط جای پای خودش مانده
با گلایه از خداوند پرسید :خدایا پس در این شرایط سخت و بحرانی
که من نیاز به تو داشتم چرا تو نیستی؟
خداوند گفت : عزیزم این درست لحظه ایست که من تو را به آغوش
کشیده بودم و این است که جای پای من بر ساحل نمانده است و
مرد با نگاهی خیس خداوند را مینگریست که همچون پدری مهربان
به او لبخند میزند.
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۸:۱۳ ب.ظ توسط مجید
|